نویسنده: مهدی میرزا زاده




 

پیش درآمدی بر سقراط شناسی

افلاطون با آن توانایی بی مانندش در اسطوره ای ساختن چهره ی سقراط که نوشته هایش همگی حاکی از شیفتگی او به منش تجاهل عالمانه (1) مبلغ فضلیت و راستی در آتن جنگ زده و در هم شکسته است. نه تنها آغازگر اندیشه ی نظام مند فلسفی و مبتنی بر «تعریف» است، بلکه خودش نیز چهره ای اسطوره ای در برجسته ساختن اندیشه هایی است که به پدید آورنده ی آن عشق می ورزید. اگر نظامی با شیرین و فرهاد و اگر شکسپیر با رومئو و ژولیت تا قله ی پارناسوس (2) بالا رفته باشند و اگر پیندار (3) (4) یا پارمنیدس(5) به مدد خدایان المپ و به اذن آنها سوار بر درشکه ای با چرخ های آتشین تا به جایگاه هرمس صعود کرده باشند، افلاطون استادی را تا قله های رفیع المپ و تا نشاندن در کنار دست زئوس خدای خدایان به کول کشیده است که خود یدک کش علو عقل انسانی بود. افلاطون تنها سقراط را تا بدانجا بالا نبرد، او همه ی انسانیت را در فضایل و منش سقراط فشرده ساخت و به یاری اندیشه های سقراط پرچم انسانیت را در کنار دست مدبران عالم و به عنوان یار و مددکار آنان به کرسی خداوندگاری نشاند. هرمس الهه ای است که از سوی خدایان برای رساندن پیام ها به همه جا و همه کس و از جمله انسان برگزیده شده است. عدالت ویژه زئوس است که در المپ از فرق سر زئوس بیرون زده و نهاد مدیریت و تدبیر او را بر همه ی عالمیان نشان می دهد. زئوس بر مبنای عدالت فرمان می راند. پیام های ارزشی زئوس و اروس خدای عشق و همه ی خدایان نیک نهاد تنها می تواند به گوش کسانی برسد که مشابهتی(6) از این حیث هم با هرمس، که خود یاری دریافت این پیام ها از سوی خدایان است، و هم با خدایان نیک نهاد از حیث مکان درک های این نهادهای نیکویی و، از حیث توان درک عدالت، هم با خدای خدایان که به عدالت فرمان می راند داشته باشند. این موجود، انسانی است که سقراط در پیشگاه خدایان افلاطون نمایندگی آن را به عهده دارد. انسان می تواند به درک رفتارهای خدایان و گاهی هم به علت های این رفتارها دست یابد، از آنها الگو بگیرد و در تدبیر امور خود به کار بندد. انسان از این جهت که دارای مشابهتی با خدایان است و می تواند آنها را درک کند جاودانه است و هرگز نمی میرد، آنچه می میرد تن اوست که چون لباسی روحش را در میان گرفته است. (7)
گزنوفون، افلاطون و ارسطو همگی (به نوبه ی خود) در موضوع کلی ها و تعریف دقیق کلی ها و هم در داشتن تعریف درست از هر چیز به عنوان آموزه سقراطی هم داستان هستند.
ولی حتی تحلیل منطقی و تطبیقی گفتار پارمنیدس در دو بخش «آنچه هست» (8) و «آنجور که به نظر می رسد» (9) ما را به این نکته رهنمون است که خدایان در خلقت انسان همه چیز لازم از به او آموخته اند، اگر چه اینک فراموشش شده و این از کارهای زشت برادر پرومتئوس است.
در واقع خود داستان عروج پارمنیدس و گفت و گو با الهه مبین همین معنی است. او به پارمنیدس تصریح می کند که «ما (خدایان) کاری کردیم که چنین به نظر شما برسد.» (10)

حقایقی درباره ی سقراط

آنچه بر ابهام شناخت ما از سقراط می افزاید تنها عدم وجود نوشته ای از خود او نیست که بتوان آن را ملاکی برای سنجش صحت و سقم، دست کم، برخی از ادعاهای هواداران یا حتی مخالفینش قرار داد، بل حیرتی است که پژوهشگران در برخورد با نوشته های افلاطون به آن چار شده و می شوند. به ویژه نوشته های افلاطون به خاطر پر بودنشان از تمجیدهای غلوآمیز از سقراط و تضاد آنها با اسناد به جا مانده از گزنوفون و آخیلس و ارسطو و ... چنان در تناقضند که همواره از سوی پژوهشگران مورد تردید اساسی قرار گرفته و بسیار بر مجعول بودن آنها پای فشرده اند. اما آنچه در این میان شگفت انگیزتر است کشش درونی همه پژوهشگران به این سمت است که اگر نوشته های افلاطون را از سندیت بیاندازند تنها موفق شده اند کاری ادبی را به سامان برسانند ولی این کار به نابودی چهره ای درخشان در تاریخ اندیشه هم منجر می شود که کس حاضر نیست بار گناه آن را بر دوش بکشد. (11) از این رو بار دیگر با توجیهاتی متفاوت بر اعتبار این نوشته ها در معرفی آن زشت روی نیک سیرت، سقراط اندیشمند و نادان، سوفیست مجموعه تضادها و مبلغ فضلیت، خدانشناسی که امکان ارتباط هر انسان حتی منون برده را با خدای دلفی، آپولوی مهرورز، فراهم می دید و هموار می ساخت روی آورده اند. (12) به هر حال افسانه پنداشتن وجود سقراط در میان این همه شواهد به همان اندازه نادرست است که نمایشنامه ابرها را از آریستوفانس و کتاب فیزیک را از ارسطو ندانیم و یا کتاب خاطرات گزنوفون را مجعول بیانگاریم. حتی مرد بزرگی مانند نیچه که جسورانه می خواهد راه اندیشیدن موروثی از سقراط را دور زده و میان رب برود می خواهد افکار منتسب به سقراط را منکوب کند ناگزیر از اعتراف است که نمی شود او را نادیده گرفت و سقراط همیشه با نیچه در گلاویز است. و در این باره حق با سی. جی. ووگل (13) است چون این تنها سقراط نیست که نمی توان از یک روال تاریخی به او دست یافت و او را شناخت. ووگل می نویسد:
«سقراط یکی از چهار فیلسوف مشهور یونانی است که هیچ نوشته ای از خود به جا نگذاشتند. سه نفر دیگر عبارتند از: فیثاغورث (14)، کسی که در روزگار ارسطویی در پس پرده ای از گرد و غبار تاریخ گذشته های دوردست درست نمی شد او را دید؛ پیرو (15)، بنیان گذار مکتب شکایت، و کارنیادس (16)، جدلی مشهور که در رأس آکادمی جدید در قرن دوم پیش از میلاد قرار داشت. از سوی پژوهشگران اخیر برای اثبات مرهوم بودن سقراط بیش از سه نفر دیگر کوشش به عمل آمده است... از جمله این افراد او، گیگون (17) بود. ولی او نیز معتقد بود که ما نمی توانیم به اهمیت سقراط پی ببریم. گیگون برای اثبات نظریه خویش نخست به روال مرسوم درباره ی محاکمه، ادعانامه و حکم محکومیت سقراط به کنکاش می پردازد؛ سپس به بررسی داستان مربوط به الهام در معبد دلفی و فراخواندن سقراط از سوی خدای معبد برای اندیشیدن و تفلسف رو می آورد؛ پس از آن با پرداختن به موضوع ازدواج او و زندگی خانوادگیش، بالاخره ارتباط او را با شهر آتن مورد دقت قرار می دهد. درباره ی هیچ یک از این موارد یافتن نکات ناهمگون و حتی اطلاعات متناقض کار چندان دشواری نیست.
بنابر نظر گیگون درباره ی گفت و گوهایی که افلاطون نقل می کند، مناظراتی که در آنها سقراط نقش دارد- توگویی تصویری از زندگی سقراط در آنها نمایانده می شود- ارزش تاریخی هیچ یک از اینها به هیچ وجه بیش از منابع دیگری که در اختیار داریم نیست. چرا باید آنها قابل اعتمادتر از بقیه باشند؟ چون چهره ای که از سقراط تصویر می کنند زیباتر است؟ این به جهت آنکه ممکن است افلاطون به اختیار چنان مطالبی را از خود ساخته باشد و ما هم دلایل خوبی در دست داریم که به چنین باوری برسیم می تواند زمینه فریب دهنده ای باشد. (18)
در واقع، اگر کسی معتقد باشد که هیچ چیزی یقینی درباره ی سقراط در دست نداریم می باید نخست همه ی شهادت های افلاطون را یک جا و همه را با هم از درجه ی اعتبار ساقط گرداند. سپس، باید منکر شود که ارسطو کلمه ی درستی درباره ی ویژگی های سقراط به عنوان یک فیلسوف بر زبان نرانده است، و حتی آنهایی که با گفته های افلاطون تفاوت دارند. در گام سوم، این شخص باید ثابت کند ناهماهنگی عمیقی درباره ی ویژگی های شخصیتی سقراط میان آنچه افلاطون و گزنوفون گفته اند وجود دارد، نه این که به گفته های آریستوفانس طنزپرداز قرن پنجم پ- م بسنده نماید (کسی که، در حقیقت، کاملاً چهره ی شگفت انگیزی از این فیلسوف را ترسیم می کند). پژوهشگر می باید پس از رد کردن شهادت های معاصرین و نسل بی واسطه بعدی وی، به سراغ حرف و حدیث های مؤلفین ژاژخای بعدی برود که در واقع کلام آنها هیچ حجیتی ندارد: آرستوگزنوس (19)، یک ضد- سقراطی پرخاشگر، کسی که پلوتارک (20) او را نمونه ی اصیل شیطنت و بدسرشتی می شمارد؛ دیوجینس لائرتیوس (21)، نویسنده متأخری که ( در قرن سوم بعد از میلاد) داستان های باورنکردنی درباره ی فلاسفه ی یونانی برایمان بازگو می کند؛ آتنائیوس (22)، هرودیکوس (23)، آئلیانوس (24)، و مانند آنها- و در میان آنها به دنبال نکات ناهمخوان و اطلاعات متناقض درباره ی زندگی و منش سقراط بگردد.
... ما در برابر این روش های پژوهشی نکته نظر خودمان را قرار می دهیم و می گوییم، نخست، اولاً این که تأثیر سقراط اندیشمند در اندیشه یونانی انکارناپذیر است؛ ثانیاً، به یقین سقراط نامی از اهالی آتن وجود داشته است، پسر سوفرونیسکوس(25)، کسی که در سال 399 پ-م با زهر شوکران اعدام شد، و شاید- یا حتی به ظن بالا- دارای یک شخصیت مهم، که تنها برای ما ناشناخته مانده است؛ و سپس، این که نشستن و بازسازی کردن اندیشه یونانی بدون سقراط، اگر کاملاً ما را به تناقض دچار ننمایند، مطمئناً هرگز معقول و مستدل نیست». (26)
واقعیاتی درباره ی سقراط است که قرائن بسیار زیادی ما را به درستی این واقعیات می کشانند. از جمله اگر افلاطون یا گزنوفون (27)، واقعه و نه اندیشه ای را به نادرستی به او نسبت می دادند، دیگران از هم دوره های سقراط، یا نسل بعدی که هنوز که در آتن بوی سقراط از میدان شهر کاملاً پراکنده نشده بود مانند ارسطو، در صحت آن تردید روا داشته و در نوشته های خود اعتراض می کردند، همان گونه که درباره ی تفسیر اندیشه های سقراط از سوی افلاطون و دیگران این کار را کرده اند. (28)
اگر کسی بخواهد علل محاکمه سقراط را بازرسی و صحنه را به خوبی (کافی برای قضاوت) از نو بیاراید و شما را در موقعیتی قرار دهد تا پیرامون نظر مجلس سنای آتن به داوری بنشینید، و ببینید آیا اگر شما هم به جای آن مردم می بودید با این سقراط چه می کردید، ناگزیر باید از تشریح فرهنگ عمومی مردم آتن آغاز کند و بگوید سقراط چه کار می کرد و موجب انحراف جوانان آتنی می شد؟ او در حق خدایانی که اهالی شهر آتن آنها را می پرستیدند چه بی توجهی روا داشته بود؟ به مراسم عبادی دینی مردم چه بی اعتنایی کرده بود؟
ابرها (29) ی آریستوفانس و طنزهای آمئیپسیاس(30)، خود گواه آن است که سقراط در حدود چهل و هفت سالگی از شهرت بسزایی در آتن برخوردار بوده است. مهم تر از آن این طنزها گویای آنند که سقراط در آن زمان شهر آشوب بوده و بر علیه چیزهایی سخن می گفته است که مورد توجه مردم بوده اند و گرنه چگونه می توان باور داشت آریستوفانس نمایشنامه بنویسد و مردم پول بدهند و به تماشایش بنشینند در حالی که نه سقراط را می شناسند و نه از حرف های نامأنوس او اطلاعی دارند. (31)
سقراط در حدود 406- 405 پیش از میلاد به عضویت شورای 500 نفره ی قانونگذاری آتن، شورایی که ره آورد دموکراسی آتن بود، برگزیده شد. (32) اگر این تاریخ را درست تلقی کنیم که دیگران هم آن را چنین گرفته اند در این صورت باید بپذیریم که او یک بار دیگر هم در این شورا عضو بوده است و یا به هر صورت در زمان آغاز الیگارشی در آتن و ظهور زورمداران سی نفره(33) تحت فشار قرار گرفتند تا دستور زندانی شدن دلون (34) را امضا نمایند و او از این کار سر باز زد، درست به همان دلیل که در جریان محاکمه سرداران پیروز در جنگ آرگینوزای (35) از رأی گیری در مجلس قانون گزاری جلوگیری به عمل آورد. (36) گزنوفون ماجرای نخست را چنین تعریف می کند:
«سقراط زمانی عضو انجمن شهر بود و سوگند خورده بود که در هر امری که در انجمن پیش آید از رعایت قانون سر برنتابد. برحسب اتفاق روزی که ریاست انجمن با او بود مردم بر آن شدند که برخلاف قانون نه تن از سرداران سپاه، یعنی تراسیلوس (37) و اراسینیدس (38) و همکاران آنان را با یک رأی محکوم به اعدام کنند. سقراط از رأی گرفتن سرباز زد و هر چند که مردم به خشم آمدند و گروهی از صاحبان قدرت تهدیدش کردند از تصمیم خود برنگشت زیرا وفاداری به سوگند در نظرش به مراتب برتر از آن بود که در امری خلاف قانون از اراده ی مردم پیروی کند و خویشتن را از خشم ارباب قدرت مصون نگهدارد.» (39)

شواهد انکارناپذیر درباره ی به بیراهه کشاندن جوانان از سوی سقراط

جوان در نظر آتنی ها چنین بود که گزنوفون شهادت می دهد:
«خاریکلس از این سخن به خشم آمد و گفت: سقراط، چون مقصود ما را نمی فهمی اینک مطلب را بی پرده می گوییم: تو هیچ نباید با جوانان گفت و گو کنی.
سقراط گفت: برای این که در تردید نمانم و کاری برخلاف فرمان شما نکنم حد جوانی را معلوم کنید و بگویید که مردمان را تا چه سنی باید جوان شمرد؟
خاریکلس گفت: تا هنگامی که حق ندارند در شورای شهر شرکت جویند و عقلشان هنوز به پایه ای نرسیده است که بتوانند درست داوری کنند. بنابراین با کسانی که به سی سالگی نرسیده اند حق نداری گفت و گو کنی.
... در اینجا کریتیاس رو به سقراط کرد و گفت: سقراط، باید از سخن گفتن درباره ی کفشدوزان و درودگران و آهنگران پرهیز کنی. تاکنون نام آنان را چندان به زبان آورده و به قدری در اثنای گفت و گو به کار برده ای که گمان می کنم همه ی آنها را فرسوده ساخته ای و اثری از آنان باقی نگذاشته ای». (40)
اینک دو نمونه از جوانانی را که ما به نیکی می شناسیم و خود اعتراف کرده اند که تحت تأثیر سقراط بوده اند و تعالیم او را به ما گزارش کرده اند به پشت میز شهادت می کشانیم و گواهی آنها را می شنویم:

1. افلاطون نمونه ای از جوانان منحرف شده به دست سقراط

اگر در بررسی آداب و سنن دینی و باورهای مردم آتن بتوان چیزی یافت که با گفته های افلاطون دگرسان بوده باشد دلیل محکمی خواهد بود بر این که سقراط در میان جوانان به «تشویق اذهان» و «تخریب فرهنگی» و «بی اعتنایی به دین» می پرداخت. زیرا افلاطون خود نمونه بارزی از این جوانان است. او در جوانی همنشین سقراط شد و در نوشته های خود بخشی از مذاکرات سقراط با جوانان را هم منعکس ساخت. (41) نوشته های افلاطون حتی اگر بنا به نظر گیگون از حیث انتساب به سقراط معتبر نبوده باشند از جهت سندیت دادگاهی بر عملکرد سقراط غیر قابل انکار هستند. افلاطون در 428 پ-م به دنیا آمد. اشراف زاده ای که تبارش از سوی پدر به شاهان و از سوی مادر به سولون از نخستین قانون گذاران یونان می رسید. بنابراین افلاطون در زمان اعدام سقراط (399 پ-م) تنها بیست و هشت سال داشت. بدین ترتیب زمانی که افلاطون همراه با دیگر هواداران سقراط مانند اقلیدس (42)، طرف مذاکره سقراط در رساله ی ثآیتتوس (43) از اهالی مگارا که در زمان مرگ سقراط بالای سر وی بود و ترپسیون (44) باز از مگارا و عده ای دیگر از آتنی های هوادار سقراط از ترس جان و گریز از جامعه برآشفته و تعصب آلود آتن جلای وطن می کرد (45) هنوز از نظر فرهنگ مرسوم آتنی به رشد عقلی کافی نرسیده بود.

2. گزنوفون جوان دیگری که به دست سقراط از راه به در شده بود

جوان دیگری که مدعی، اگر مطلع می بود و اگر دسترسی به وی می داشت می توانست به عنوان شاهد به دادگان ببرد و با استیضاح از وی ثابت کند که در اثر تعلیمات سقراط به آداب و سنن آتن پشت پا زده گزنوفون است. وی در 401 از آتن برای مقاصد نظامی خارج شده و پس از مرگ سقراط به عنوان رهبر سربازان شکست خورده ی یونانی در حالی که آنها را از کردستان تا ترابوزان در کنار دریای سیاه هدایت کرده و جانشان را از مرگ نجات داده بود به آتن بازگشته است. (46) بنابراین گزنوفون هم در زمان ترک آتن بیست و هشت ساله بوده و هنوز به سن بلوغ عقلی نرسیده بود. در اینجا این نکته را یادداشت می کنیم که گزنوفون در این زمان می توانسته است فرماندهی داشته باشد. او نیز از اشراف زادگان بوده است.
اشراف زادگانی که دارای اسب های خوب بودند و آداب رزم می دانستند (مانند گزنوفون و افلاطون) خود را شایسته فرماندهی و شهروندی می دانستند در حالی که سنت مانع بود. این ماجرا نشان می دهد که آتن در بحرانی سنتی و در تضادی که هر دو از سنت برمی خاست درگیر بوده است. جریان ظهور جباران و از جمله کریتیاس (که او هم در جوانی شاگرد سقراط بوده و مدعی خشونت های وی را به پای سقراط نوشته است) و خارمیدس از منسوبین خونی افلاطون و شاگرد پیشین سقراط نشان می دهد که این بحران وضعیتی جدی داشته است.
سرتاسر کتاب خاطرات سقراطی از گزنوفون اسنادی هستند که گواهی می کنند چگونه سقراط در ذهنیت های جوانان آتن اثرگذار بود. او آنها را برخلاف مردم آتن باور می داشت و مخاطب خود می ساخت و بر توانایی اندیشه آنها احترام می گذاشت. او نظام اجتماعی و سیاسی جامعه آتن را نکوهش می کرد.
هر چند میان نوشته های گزنوفون و افلاطون در کلیات مشابهت است و حتی گفت و گونویسی (دیالوگ سازی) در هر دو نشان از منش معمول سقراط دارد، و ارسطو هم که این شیوه را معمول نداشته است باز از استناد به محاوره ای کوتاه ابا ندارد، ولی با این همه نوشته های افلاطون دارای محتوای فلسفی بالاتری است و از این جهت در انتساب به سقراطی که کلیت چهره ی او را از گزنوفون می توان دریافت اولی ترند. در این حادثه ی اخیر از زندگی افلاطون نکته ای نهفته است که نباید در این تحلیل از دیده پنهان بماند. افلاطون جوان که تنها حدود هشت تا ده سال آخر عمر سقراط را با او همراهی کرده است اگر در آن سفر از آتن شانس همراهی با شاگردان زبده ی سقراط را نمی داشت به آن اندازه نمی توانست از لحاظ محتوایی به استاد نزدیک شود. گزنوفون یک آتنی است و مرد جنگ و افلاطون آتنی دیگری است که روزگار او را بیشتر به همنشینی دانشمندان در آتن و سیسیل و مگارا و مصر واداشته است. افلاطونی که از جوانی روحیه ی شعر و شاعری و نوشتن داشته و با اندیشه هراکلیتوس نیز آشنا بوده است. سفرهای افلاطون و به ویژه ی آن اولین سفر فرصتی مناسب بوده است که شاگردان سقراط اندیشه های او را در محفل خود تحلیل کنند و مغز این حرف ها را درآورند. در حالی که گزنوفون پس از دوره ی همنشینی با سقراط مدام در سفرهای جنگی بوده است. نوشته های او به جز خاطرات سقراطی، بقیه بیشتر درباره ی مسایل مربوط به لشکرکشی کوروش و یا نحوه ی پرورش اسب برای اسب سواران اشراف آتنی و سواره نظام آتن است. (47) همین موضوع سبب گردیده بیشتر تحلیل گران منفی نگر بخش های فلسفی نوشته های گزنوفون را مأخوذ افلاطون بدانند. این ادعا به دلایل زیادی مردود است که جای تحلیلش در اینجا نیست. احتمال این مقدار همفکری میان این دو بسیار ضعیف است.
گزنوفون در همین سفرها فرصت آشنایی با اندیشه های ایرانی و دین زرتشتی را داشته و بنابراین می توانسته با فراگرفته های خود از سقراط آنها را مقایسه و به تحلیل این اندیشه ها بپردازد. او مرد تجربه است و جنگ، و گویا با سقراط هم در جنگی همراه بوده است. به حال ما فرقی نمی کند که این نوشته ها را گزنوفون از افلاطون گرفته باشد و یا نکته نظرات شخصی خودش بوده باشند. مهم این است که او آنها را تأیید می کرده است. نوشته های افلاطون و گزنوفون پر است از نام جوانانی که سقراط آنها را با روش دیالکتیکی خود مجاب ساخته و به راه آورده است.

دموکراسی آتنی ها و بدبینی سقراط

حال باید دید که دیدگاه های سقراط چه انحراف بزرگ دیگری در افکار جوانان و مردم آتن و به ویژه پیشه وران پدید می آورد.
آتن پس از شکست خشایارشاه در 479 پ-م احساس قدرت کرده و دچار پدیده ی بیرون فکنی در قدرت شد. محاصره سیسیل و درگیری با اسپارت ها شیرازه ی اجتماعی سیاسی اقتصادی آن را در هم کوبید. نفرت از جنگ در نمایش پرندگان آریستوفانس به خوبی پیداست. سقراط در این زمان که آتن دچار بحران روحی شدیدی است از رأی گیری درباره ی مسببین شکست از اسپارت ها نه به خاطر مخالفت با حس وطن پرستی آتنی بلکه در پیروی از اصول فکری خود خودداری نمود. او پیش از آن شیوه مدیریت دموکراتیک مبتنی بر انتخاب شانسی و نه از روی بررسی و گزینش را هم نکوهش کرده بود. مردانی که پیشتر با او در تماس بودند مانند کریتیاس بر علیه این دموکراسی و هر چند با هدف هایی نامربوط قیام کرده بودند. آتن به دنبال مسئول این فروریختگی فکری در خود بود. این که 280 نفر بر علیه سقراط رأی می دهند و 220 نفر هم به او رأی داده اند نشان می هد که آتن در این مورد هم دچار تزلزل فکری بوده است. تلاش کریتون برای تشویق سقراط به فرار از زندان نمی تواند بدون هماهنگی با سران حاکم بر آتن بوده باشد. این نقشه مورد تأیید آنها هم بود، نه بدان دلیل که سقراط در رساله ی فایدون می گوید، بلکه واقعاً همانها هم از پی آیند این اقدام دلهره داشتند و حوادث پس از مرگ سقراط نشان داد که این هراس ها بی مورد نبوده است. آتن در هر حال دچار تزلزل بود و بهانه ای برای انفجار می طلبید.
دموکراسی در نظر طبقات اجتماعی می تواند به نوعی مشارکت طبقاتی در حکومت هم تعبیر شود. دموکراسی برای اشراف یعنی مشارکت اشراف در یک نظام دسته جمعی برای حکومت. این روشی است که جباران سی نفره به دنبال آن بودند و آتنی ها گناه آن را به پای سقراط نوشتند. دموکراسی عمومی هم برای خود معناهایی در آتن می توانست داشته باشد چنانچه در میان ملت های امروز هم متفاوت می کند. در آتن روزگار سر نخ حتی این نوع دموکراسی هم باز در دست اشراف بود. باید به هر صورت از شهرتی برخوردار بود تا به عضویت شورای شهر برگزیده شد. این کار اغلب در تیول ثروتمندان و اشراف است که هر کدام به نسل خود تفاخری می کنند. بازرگانان هم از این نوع دموکراسی بیشتر سود می برند.
آنها خرده بورژواهایی بودند که تنعم و قدرت اشراف مایه ی کسب ثروت برایشان نبود.
افلاطون در رساله لیزیس با قدرت قلمی خود گرایش بردگان را به سقراط نشان می دهد، بردگانی که در میان ترس از عتاب اربابان و میل به شنیدن سخنان سقراط از نشان دادن عکس العمل به جوان های ارباب زاده ای که با سقراط گفت و گو می کردند دودل بودند. در مرام سقراط آنها هم تشخصی می یافتند. این که منون هم مانند سایر انسان ها مجهز به ابزار دانش است بردگی را امری عرضی می سازد و این با اندیشه یونانی (متجلی در وصیت نامه ارسطو، با این همه همین وصیت نامه هم از اخلاق سقراطی بهره مند است و نمونه کاملی از کلام آتنیان پس از سقراط و تحت تأثیر سقراط است) سازگاری ندارد.
«مدعی در دادگاه گفت که سقراط دوستان خود را بر آن می دارد که قوانین شهر را به دیده ی تحقیر بنگرند زیرا به آنان می گوید که تاکنون دیده نشده است که ناخدا یا معمار یا نی زنی را به وسیله ی دانه های لوبیا انتخاب کنند، حال آن که اگر این کسان از عهده انجام وظایف خود برنیایند زیانش کمتر از زیان ناتوانی دولت مردان در اداره امور کشور است. مدعی از این سخن نتیجه گرفت که سقراط جوانان را وادار می کند که قوانین را تحقیر کنند و به زور توسل جویند. ولی من بر آنم که کسانی که از عقل پیروی می کنند و می اندیشند که حق دارند به همشهریان خود بیاموزند که چه چیز به حال آنان سودمند است، هرگز به زور نمی گرایند...». (48)
حتی در دموکراسی های به اصطلاح پیشرفته ی امروزی شرط داشتن سواد خواندن و نوشتن (در قوانین اساسی کشورهای اروپایی و آمریکا) و حداقل سنتی و شهروند بودن و سوء پیشینه نداشتن (معتقد عملی به قوانین مدیریت) دست کم برای انتخاب شدن ضروری است، و این حداقل یک مرز است و دموکراسی را محدود می کند، دموکراسی هرگز بی شرط نبوده است. این مرزبندی درآمیختگی با بحث های اخلاقی می تواند دامنه تنگ تری پیدا کند. سقراط که قاضی بود و از مکتب پارمنیدس بهره برده بود (49) در تحلیل این موضوع با توجه به منطق اخلاقی خود بدین نکته می رسید که صلاحیت ها از آنِ دانایان است حال اگر خود را با آن جمله ی دوپهلو و معنی دارش داناترین معرفی می کرد شما هم اگر جای آتنیان بودید به او ظنین می شدید. (50)
تعالیم پارمنیدس نه فقط سقراط را که گویا شاگرد یا مستمع مستقیم پارمنیدس بوده است هر کس دیگری را هم ممکن است مجاب نماید که مفهوم مشترک (51) (52) میان انسان ها به حقیقت نزدیک تر است. لازمه ی منطقی اعتقاد به مفهوم مشترک آن است که اجماع عقول به درستی نزدیک است. در سیاست این مسئله با فرض قرار دادن عاقل بودن انتخاب شوندگان مدیریت را به سمت شورایی بودن می کشاند. فلاسفه هم برای منطقی نشان دادن نظرات خود از این واژه کم بهره برداری نمی کنند (از جمله کانت و دکارت). سقراط در دفاعیه ی خود می گوید:
«آتنیان، علت بدنامی من دانش خاصی است که دارم. می دانید آن دانش کدام است؟
دانش من دانشی است بشری، و من تنها در این دانش صاحب نظرم (نه آن که دارنده ی منحصر به فرد آن باشم!!...) زیرا گواهی که برای اثبات دانایی خود به گفته ی او استناد می جویم خدای دلفی است... کرفون .... از خدای دلفی پرسید: «کسی داناتر از سقراط هست؟ از پرستشگاه پاسخ آمد که هیچ کس داناتر از سقراط نیست.... همین که این خبر به گوشم رسید به خود گفتم: «منظور خدا از این سخن چیست و در این بیان چه معنایی نهفته است؟ من خود می دانم که از دانایی کمترین بهره ای ندارم. پس منظور خدا باید چیز دیگری باشد زیرا خدا دروغ نمی گوید و دروغگویی در شأن او نیست. چندی از حل این معما ناتوان بودم. سرانجام (راه آزمون در پس گرفتم و دریافتم).... آتنیان به خدا سوگند، نتیجه ای که از آن همه تکاپو و آزمایش به دست آوردم چنین بود: کسانی که پیش از همه به دانایی شهره بودند به نظر من زبون تر از همه آمدند. مردمانی که شهرتی به دانایی نداشتند خردمندتر از آنان بودند... پس از آن که از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم تا بر خود روشن کنم که من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هایی برگزیدم... خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان... همین قدر می گویم که همه ی حاضران بهتر از خود شعرا درباره ی آن شعرها سخن گفتند. بدین سان دریافتم که شاعران در شعر سرودن از دانایی مایه نمی گیرند بلکه آثارشان زاده ی استعدادی طبیعی و جذبه ای است که گاه گاه به آنان روی می آورد، درست مانند پیشگویان و سرودخوانان پرستشگاه ها... شاعران چون شعر می سرایند گمان می برند که همه چیز می دانند و حال آن که هیچ نمی دانند. از این رو هنگامی که از ایشان نیز جدا شدم دریافتم که من از این حیث نیز از آنان نیز داناترم... از این رو به جای پرستشگاه خدا از خود پرسیدم: آیا بهتر آن است همان بمانم که هستم، یعنی هیچ ندانم و از نادانی آن هنرمندان نیز بری بمانم، یا از هر دو حیث مانند آنان شوم؟ پس از آن که نیک اندیشیدم، به خود پاسخ دادم: برای تو بهتر آن است که همچنان بمانی که تاکنون بوده ای.
آتنیان، این کاوش و جست و جو سبب شده است که گروهی بزرگ مرا به دیده ی دشمنی بنگرند و تهمت هایی بی شمار بر من بنهند و از جمله مرا به دانایی مشهور سازند. زیرا هر بار که نادانی کسی را آشکار می کنم حاضران مجلس گمان می برند که آنچه او نمی داند من می دانم، و حال آن که داننده ی راستین جز خدا نیست و مراد خدا از پاسخی که به زبان سخنگوی پرستشگاه دلفی جاری ساخت این بود که بی ارجی دانش بشر را عیان نماید و گمان می کنم نام مرا هم برای مثل برد یعنی خواست بگوید: «داناترین شما آدمیان، کسی است که چون سقراط بداند که هیچ نمی داند»....
... ممکن است یکی از شما بگوید: «سقراط، ابلهی نیست که انسان کاری کند که جانش به خطر بیفتد؟» در پاسخ خواهم گفت: «دوست گرامی، اشتباه تو اینجاست که گمان می کنی آدمی وقتی که می خواهد دست به کاری زند، باید در این اندیشه باشد که آن کار به مرگ می انجامند یا به زندگی، نه این که درست است یا نیست. اگر ایراد تو به جا باشد، باید همه ی پهلوانانی را که پشت حصار ترویا جان فدا کردند ابله و سفیه بشماریم، خصوصاً آخیلس پسر تئیس را که برای گریختن از ننگ خطر را به جان خرید. مگر مادر او، که یکی از خدایان بود، به او نگفت که هکتور را به خونخواهی پاتروکلس بکشی به حکم تقدیر پس از او خود نیز بی درنگ هلاک خواهی شد؟ ولی چنان که می دانید آخیلس به اخطار مادر اعتنا نکرد و گفت: بهتر آن است که پس از کشتن قاتل دوست مردانه بمیرم به جای آن که چون دلقکی در گوشه کشتی بنشینم و بیهوده بار زمین را سنگین سازم... اکنون که خدا مأمورم کرده است تا در جست و جوی دانش بکوشم و خود و دیگران را بیازمایم، آیا شرم آور نیست که از ترس مرگ یا خطری دیگر از فرمان خدا سربتابم؟.... آتنیان شما را دوست دارم و محترم می شمارم. ولی فرمان خدا را محترم تر از فرمان شما می دانم. از این رو تا جان در بدن دارم از جست و جوی دانش و آگاه ساختن شما به آنچه باید بدانید، دست برنخواهم داشت و هرگاه یکی از شما را ببینم به عادت پیشین خواهم گفت: ای مرد، با آن که اهل آتن هستی، یعنی شهری که به دانش و نیرو مشهورترین شهر جهان است، چگونه شرم نداری از این که روز و شب در اندیشه ی سیم و زر شهرت و جاه طلبی باشی ولی در راه دانش و بهتر ساختن روح خود گامی برنداری؟.... و آشکار سازم که قابلیت از ثروت نمی زاید... آن ندای خدایی نیز به همین علت امروز مرا از آنچه کردم و گفتم باز نداشت. بدین جهت از مدعیان خود و از کسانی که رأی به کشتن من دادند گله ندارم هر چند مرادشان این بود که مرا دچار مصیبت کنند». (53)
با این تحلیل سر اینکه موضوع مثل افلاطونی در فایدون و جمهوریت و به ویژه در این رساله ی اخیر قوی تر ظاهر می شود آشکار می شود. مثل دانش و خیر را در انسان نهادینه می نماید و نشان می دهد، این کلیت به خودی خود در آموزه سقراط دیده می شود. اینک کسی که با منطق جدلی سقراطی می تواند به تعاریف دقیق تر از امور دست یابد و می تواند به استنباط احکام دستوری اخلاقی از این داده ها دست بزند او به حقیقت نزدیک تر است.
اصلاً مراد از توسل به خدایان و ارتباط با آنها در دلفی چیست؟ می بینید این تعبیر خطر بزرگ سیاسی و دینی برای آتن دربر دارد.
«سقراط مانند بیشتر مردمان معتقد بود که خدایان ناظر رفتار آدمیانند، ولی در این باره میان او و دیگران فرقی بزرگ بود: دیگران در این گمانند که خدایان پاره ای از امور را می دانند و پاره ای را نمی دانند، ولی سقراط بر آن بود که خدایان همه چیز را می دانند و نه تنها از کردار و گفتار آدمیان آگاهند بلکه اندیشه هایی هم که به زبان نمی آید از آنان پوشیده نیست و آنان در همه جا حاضرند و آدمیان را در امور انسانی به وسیله ی علامات خاص خود راهنمایی می کنند». (54)
این تفسیری است که گزنوفون (یکی از آنهایی که به دست سقراط منحرف گشته) از خدای سقراط و اندیشه ی دینی او دارد. در خلال مطالب دفاعیه ی سقراط دیدیم که دانش سقراط دانا دانشی بشری است و او معتقد است همه به این دانش مجهزند. او در دعا و نیایش و درخواست از خدا نیز از آنجایی که تنها خدا آگاه به خیر است تنها باید از او بخواهد که «به من هر آنچه را خیر است عطا فرما». (55) دیدیم که این دیدگاه قابلیت را برتر از زرق و برق اشرافیت می شمارد. او انسان را آفریده ای می بیند که مطلقاً عنان رفتار وی در دست خدایان است و دانشی را که در این راه نیاز دارد از پیش در او نهشته اند و باید با تعریفی دقیق و درست آنها را چون ماماها که بچه به دنیا می آورند به ظهور برساند. این دانش در اختیار شاعران و پیشگویان نیست و منون برده هم حتی به این ابزار مجهز است. (56)
«در دیدگاه افلاطون (جوانی که سقراط او را به انحراف کشانده است) خدایان (تنها خدایان آتنی و یونانی) یکسره خیر و عدالتند، بی هیچ رشکی، کینه ای، یا شهوتی. آنها فاقد هر گونه تمایلات و اغراض و دودلی هستند که از این نظر کاملاً مغایر با عقیده ی فرقه ای سنتی است که به آیین هایی مانند به رحم آوردن دل خداوندان و قربانی کردن اعتقاد داشتند.» (57)
این نگرش به موضوع دانش سرشتی و یکسان بودن آنها در انسان ها و نیاز همگان به طهارت نفس با روی آوردن به نیکی ها و تسلیم خدایان بودن، وجود امکان ارتباط همیشگی با خدایان، عدم نیاز به قربانی های بی هدف و آلت دست شاعران و پیشگویان نشدن موضوعی نیست که انتساب آن به سقراط تنها از سوی این دو نفر صورت گرفته باشد. تفسیر سخنانی که از سقراط نقل کردیم تنها نزد این دو نفر چنین نیست، بلکه همان گونه که خود سقراط هم در دفاعیاتش اشاره دارد آریستوفانس طنزپرداز هم چنین تفسیری داشته است.
برخی معتقدند که سقراط در بسیاری موارد در دفاعیات عمداً سخن در دهان مدعیانش و طرفداران آنها در میان هیئت داوران می گذاشت تا آنها را به عمد به یک چنان تصمیمی سوق دهد. شاید گمان می کرد که آنها راضی به اتخاذ تصمیم بزرگی در آتنی که تحت تأثیر سقراط بوده و آماده انفجار است نمی شوند. این پیش بینی تاکتیکی او درست از آب در نیامد هر چند پیش بینی وی در دفاعیات درباره ی سرانجام کشتن او درست بود و حوادث بعدی آن را تأیید نمود.

تحلیل جرایم سقراط و نتیجه گیری از گواهی شاهدان

آریستوفانس (به شهادت نمایشنامه ی پرندگان) با تیزبینی و شاید با همدستی کاهنانی که از سقراط آسیب می دیدند متوجه شده بود نتیجه ی سخنان سقراط شکستن انحصار رابطه ی کاهن معبد دلفی و قربانگاه های المپیک با خدایان است. کاهنان تنها رابطین انسان با خدا نیستند.
خدایان خود کنترل اعمال انسان را به عهده دارند و همه چیز از روی تدبیری است عادلانه و مقدر. بنابراین انسانی که باور دارد می توان رأی خدایان را برگرداند در این صورت او آنها را به نادانی در تصمیم پیشین متهم می سازد و این خلاف دین است، این همان کنایه ای است که گزنوفون در مطلب پیش گفته به بعضی ها می زند. این سخن از نظر کلامی کاهنانی را که مردم را به قربانی و صدقات برای تغییر سرنوشت فرا می خوانند به دورویی و منفعت طلبی شخصی متهم می کند. در پایان دفاعیات، سقراط خود در این باره صریح است و می گوید هر چه که پیش آمده همان خیری بوده است که خدایان می خواسته اند وگرنه ندای درونی او یک بار دست کم می باید وی را از ادامه راه باز می داشت. این ندای درونی یکی از راه هایی است که خدایان انسان را راهنمایی می کنند.
همچنین در این تفسیر آشکار است که چرا ایده افلاطون در بخش های سیاسی رسالاتش قوت می یابد و با شدت مطرح می شود. نه مردم عوام کم توجه و نه اشراف به سبب رزق برق مالی شان به راه های درست دست نمی یابند و بنابراین هرگز صلاح نیست عاقل اختیار خود را با این دلایل به آنها بسپارد. باید معیار صلاحیت در حکومت، دانش حقیقی مبتنی بر تعاریف درست از کلی های فراگیر باشد و مثل موجود تکثر در اشیاء شناخته آید و راه استنباط خیر از شر نیز در این عقول از راهی پرهیزگارانه تقویت گردد. از این رو جمهوریت با تکیه بر این پدیده ی شناخت سرشتی، از افلاطونی حکایت دارد که شیفته ی مدیریت جامعه به دست مدیرانی است که از کودکی برای این کار، و تحت تعالیم ویژه، تربیت شده اند. این نوع از دموکراسی بسیاری از صاحبان صنعت و بازرگانانی را که زیادتی عقل در آنها با معیار فراوانی ثروتشان سنجیده می شود از دور مدیریت سیاسی کشور خارج می کند و از موروثی بودن آن نیز باز می دارد.
نمایشنامه پرندگان آریستوفانس بر این اساس استوار است که دو بازرگان طماع با استفاده از نظریه ی سقراط که هر کس می تواند با خدایان بی واسطه در ارتباط باشد به این اندیشه می افتند شهری را میان زمین و آسمان بنا کنند و از این همه کسان، که بدون جواز کاهنان به سوی خدایان در آسمان ها در حرکتند، حق العبور بگیرند. گمان می برند این مردم در گذر از زمین به سوی آسمان ها که جایگاه خدایان است ماگزیر باید از این شهر عبور کنند و آنها فرصت خواهند یافت از این مردم باج بگیرند و عوارض عبور طلب کنند. این طنز در عین حال نظام فکریی را که در پرستشگاه ها بود به خوبی نشان می دهد و ناخواسته مشت آنها را هم باز می کند و این کاری است که سقراط با زرنگی انجام می داد. به هر حال مردم برای ارتباط با آپولو و سایر خدایان باید طبق سنت به معابد و از جمله دلفی می رفتند و با دادن صدقات و رشوه به کاهن یا کاهنه معبد (همان که در دادگاه علیه سقراط شهادت داد و او را به بی دینی متهم ساخت) امکان ارتباط با خدایان را پیدا کنند. تو گویی جوهر کلام آریستوفانس این است: از نظر دینی مردم باید هدایا و قربانی و صدقاتی در معبد با راهبان و راهبه ها بپردازند تا آنها امکان برقراری ارتباط را برقرار سازند، ولی با اقدام سقراط و باز کردن مرزها، مردم بدون نیاز به پرداخت هر گونه وجهی با آنها سخن می گویند. چون خدایان سقراط بدون هیچ چشم داشتی و بدون غرض و از سر بی نیازی به راهنمایی مدام خلایق مشغولند. دو بازرگان طماع بدین ترتیب لباس پرندگان می پوشند و به دیدن هدهد پادشاه پرندگان می روند و از او کمک می خواهند که پرندگان را خبر کند و به کمک آنها شهری در آسمان بنا شود و آنها بتوانند از مردم باج خواهی کنند. سقراط که بنا به نقل گزنوفون در تنهایی شب های جبهه چشم به آسمان می دوخت و حیرت زده درباره ی امور عالم می اندیشید (و این نیز مورد تأیید آریستوفانس است) دهانش پر از فضله ی این پرندگان می شود.
در نمایشنامه ی ابرها سقراط مردی است در خانه ای که در محل انبار کردن اموال دزدی است نشسته و با خرت و پرت های دزدی به تشریح احوال ستارگانی می پردازد که آنها را از سنگ می داند و بر ایشان اهمیت الهی قایل نیست. در اینجا او یک طبیعی دان مادیگرا و ملحد است. اتاق و اموال آن نمودی از همان دانش سرشتی است. سقراط به کمک این دانش و نادیده گرفتن الوهیت یا در اختیار الهه ها بودن این ستارگان به دنبال توجیه حقیقت آنهاست.
ویلیام آروزمیت (58) در یادداشت شماره 35 خود بر متنی از ابرها آنجا که سقراط با لحنی پرسشی می گوید: میله های آهنین مانند میله های بیزانتی ها؟ توضیح می دهد: گفته ی سقراط که خدایان مجعولات خرافی عوام الناس هستند سبب می شود استراپسیادس (59) به فکر سکه ای بیفتد که کمتر در بازار رایج بوده باشد، و بدین ترتیب او به یاد سکه های آهنی رومیانی می افتد که تنها آنها در بازار یونان از آن استفاده می کردند. (60) آریستوفانس هم در جهت مخالف به سقراط تهمت می زند که او خدایان ما را قبول ندارد، خدایانی که به قول گزنوفون همه چیز را نمی دانند، خدایان آریستوفانس در هر لحظه مطابق شرایط تصمیم می گیرند و از پیش نقشه ای ندارند، هر چند زئوس همیشه در تصمیمات خویش نیم نگاهی به رب النوع سرنوشت و تقدیر دارد ولی این تنها یک نیم نگاه است. بدین سان خدایان ممکن است چیزهایی را هم ندانند و باید پیش بیاید تا بدانند. این اندیشه به کاهنان یارایی می دهد مشتریان را راضی کنند و به تناسب هدیه های آنها از خدایان بخواهند که بلاگردان شوند.
ولی این با خدایان همیشه خیرخواه سقراط که دانا هم هستند سازگاری ندارد.
می بینید اندیشه ی سقراطی دانش سرشتی پی آمدهای دینی و سیاسی سنگینی در پی دارد.
از لحاظ سیاسی و اخلاق اجتماعی برتری از آن کسانی می شود که بیش از همه درست می اندیشند و برای این اندیشه باید از نادانی صرف یعنی فراموش کردن اشعار پیندار و نصایح غیب گویان معابد و حتی هومر و هزیود آغاز کنند. دکارت همین روند را در رساله ی ناتمام «در جست و جوی حقیقت» از دهن اودکسوس(61) مرشد دنبال می کند و عامی را دانای دهر و درس خوانده ی مدرسه را نادان می نمایاند. لازمه ی منطقی این سخن همان است که دشمنان سقراط و حتی دوستانش به درستی در می یافتند. اصالت رأی در دموکراسی به اصالت رأی دانشمندانی بر می گردد که سقراط دانش آنها را می پسندد، حتی سنت آتنی هم این نوع دموکراسی را رأی مقرون به صواب می دانست. ولی آنها در این اندیشه جای خود را محفوظ نگه می داشتند ولی سقراط برای آنها در شورا هیچ صندلی خالی باقی نمی گذاشت.
نزد سقراط اجماع علما دموکراسی واقعی بود و نزد آتنی ها اجماع مردم جا افتاده و در سن بیش از سی سالگی آتن که چون آتنی هستند عاقل و دانایند.
از لحاظ دینی هم خدایان سقراط بی چشمداشتی همه را رهنمون بودند و هر کس هر زمان می توانست در هر جا رابطه داشته باشد و راه نیک را از آنها بپرسد. اصلاً آنها نپرسیده این راهنمایی را ارزانی می کردند. ولی در اندیشه ی دینی مرسوم آتن، خدایان بدون تشریفات و بدون سور و رضایت کاهنه تن به تغییر قضا و قدر نمی دادند. خدای سقراط مرد را زن و زن را مرد نمی کرد ولی خدای کاهنان به همه کاری تحت شرایطی و بسته به هدیه ای که می گرفت تن می داد.
اگر سقراط پس از هشدارهای آریستوفانس و در 403 کشته می شد این همه ضایعه برای آتن به بار نمی آمد. عفو عمومی در آن زمان این سرنوشت را تغییر داد. اما در سال 399 پ-م مردم آتن نبود کتی دلون را به فال نیک نگرفتند و مردی را خواستند به فرار تشویق کنند که چون کوهی استوار بر راستی حرف های خود ایستاده بود. آنها اگر از این واقعه به نفع خود بهره می گرفتند شاید پیش گویی های سقراط درست از آب در نمی آمد.

حکم محکومیت همیشگی سقراط

آیا به نظر شما هنوز هم در قرن بیست و یکم شرایطی که سقراط بتواند در آرامش بمیرد در جایی از این کره ی خاکی باقی است؟ هر چند پس از سقراط آتنی ها آسیب دیدند ولی هرگز به فکر بنیاد نهادن کاخی که آرزوی سقراط بود نیفتادند و اگر سقراط دوباره زنده می شد باز او را اعدام می کردند. زیرا بازرگانان در بازار عکاظ به پول می رسند و بدون تشریفات معابد پول های بادآورده به دست کاهنان نمی افتد. در هر دوره کاهنه و راهبه ای همدست بازرگانی که با هم هم کیسه باشند یافت می شوند تا ادعانامه ای بر علیه سقراطی تقدیم محاکمه ای نمایند که با مالیات همان بازرگانان و هدایان آن اشراف اداره می شود. هنوز هم مردمی عامی اگر درست بیاندیشند در هیچ دموکراسی بر کرسی صدارت نمی نشینند. هنوز هم حکام با تاق یا جفت آمدن تعداد لوبیاها برگزیده می شوند. لوبیاهای مقدسی که هزاران الغوث بر آنها در معابد دمیده شده و قدسی هستند و خدایان بر آنها نظر انداخته اند و آنها حق را به انسان نشان می دهند نه خرد و مستودع خدایی.
«برای ما توانا بودن در تعریف (شهامت) یا (عدالت) حتی به لحاظ ضرورت ذاتی هیچ ربطی با شجاع بودن و عادل بودن ندارد. جوری که پاکیزگی و روشنی اندیشه بالضروره باید انسان را به انجام فضایل اخلاقی بکشاند. برای سقراط در هر حال این دو چیز به طور ذاتی با هم گره خورده بودند... بیایید یک بار دیگر شعار معروف سقراطی را به یاد آوریم که «هیچ کس مشتاقانه و خود خواسته گناه نمی کند».
چرا نزد سقراط دانستن همان است که انجام دادن؟... پاسخ خود سقراط آن است که مردم در انتخاب آن چه که به نظرشان خوب می رسد دچار اشتباه می شوند اگر می توانستند به درستی خیر را بشناسند هرگز در عمل به جز آن را به اجرا در نمی آورند». (62)

پی نوشت ها :

1. Socratic Irony
2. Parnassus جایگاه الهه ی شعر و ادب در یونان باستان.
3. Pinder
4. پیندار شاعر اهل تب Tebes از شهرهای یونان که اشعار دینی و حماسی او شهرت فراوان دارد.
5. Parmenides
6. آموزه ای از پارمنیدس استاد معنوی سقراط که می گفت «الشبیه یدرک الشبیه». در این مورد صفحه ی 282 و صفحه ی 275 از کتاب The Presocratic Philophers از J.E.Raven, G.S.Kirk این سخن در اندیشه ی اسطوره ای یونان و در ذات هستی شناسی و شناخت شناسی آنها نهفته بوده است. در صفحه ی 275 سخن پارمنیدس آشکارا این است که هرگز ارتباط هیچ چیزی با چیز دیگری به ویژه رابطه ی ذهن با عالم قطع نیست و همه را در می یابد چون هستند و هستی قابل قسمت نیست. (مرجع یک)
7. جای شگفتی نیست که انسان مانوی مأخوذ از انسان زرتشتی و آن هم درست مانند انسان برهمایی پیش از قرار گرفتن در حصار تن خاکی روحی بوده اند و در نیروانا که در هر یک از این اندیشه ها انسان به دلیلی تا اندازه ای مشابه از بهشت درآمده و در زمین خاکی فرود آمده است. این نوع نگاه به انسان نخستین و بهشتی با نگاه ادیان آسمانی تنها در بهشت بودن آغازین انسان مشابهت دارد. در ادیان الهی انسان از گلی سرشته شده در بهشت و در همانجا هم در نعمت بوده است تا در اثر تمردی یا ترک اولایی (که تعبیری نادرست است) از بهشت رانده شده و در زمین هبوط- نه فرود- یافته است. در این ادیان روح انسان مقدم بر جسم او نیست. چه در خلقت و چه در حرمت و شرف! زیرا تفکیکی میان آن دو نیست. به نظر می رسد اگر سخنی از این درست بر دهن هاست دهن ساخته است. علو قدرت الهی در آن نشان داده می شود که بر همین خاک زیر پای انسان از روح خود (بوی خود، گو ویژگی ها و توانایی های خود دمیده است). در ادیان توتمیسیتی به ویژه در یونان انسان در اثر اشتباه خدایان به وجود آمده است، که هم خدا نیست و هم توان در افتادن با آنها را دارد.
8. What is.
9. simingly as
10. «آنچه هست» نزد پارمنیدس لایتغیر و ابدی است و همان طور که خانم ادیت هامیلتون Edith hamilton در کتاب The greek myhs چاپ 1940 U.S Newyork صفحه ی 24 تصریح می کند عالم در اسطوره ی یونانی ابدی و ازلی و لایتغیر است و خدایان در آن پدید آمده اند تا به تدبیر امور آن بپردازد. طبعاً منطقی است اگر نتیجه گیری کنیم که خدایان مدیریت «آن جور که به نظر می رسد را بر عهده دارند». این با سخن ارسطو هم که به محرک لایتحرک و لایتغیر اولی معتقد است و خود را بی نیاز از اثبات آن می داند مطابقت دارد. محرک لایتحرکی که در نگاهی به خود یا در نکاتی به خود ده هزار رو گرفت از خویش را پدید می آورد و بدینسان تکثر آغاز می شود. برای سقراط هم خدایان پدید آورنده و کنترل کننده همه ی آن چیزهایی هستند که نزد پارمنیدس همچون «چیزهایی که به نظر می رسند» بودن دو از جمله و مهم ترین آنها اندیشه و رفتار انسان و هر چه در آن به ظهور می رسد و دیده می شود، در این مورد خاطرات سقراطی صفحه هفت و فایدون افلاطون و نقش مثل او را بررسی کنید.
11. همچنین است نظر عمومی در مورد Memorabilia که آقای محمدحسن لطفی با نام خاطرات سقراطی آن را ترجمه کرده اند. در این خصوص مقدمه ی ایشان را در صفحه ی شش ببینید. (مرجع دو)
12. در این مورد به SOCRATES Critical Assessments از انتشاراتی Routledge جلد اول دو مقاله ی بسیار ارزشمند یکی از W.D.Ross با نام The Problem of sorates (مرجع سه) و دیگری از A-H. Chroust با نام Socrates: A Source Prolen رجوع کنید. (مرجع چهار)
13. C. G. VOGEL
14. Pythagoras
15. Pyrrho
16. Carneades
117. O. Gigon.
18. برای تحلیلی درباره ی وضعیت و سندیت و ترتیب تاریخی نوشته شدن رسالات افلاطون به مقاله ی روش سنجی و گاهشمار رسالات افلاطون Strylometry and chronology در کامبریج کامپانیون پیرامون افلاطون اثر LEONARD BRANDWOOD مراجعه کنید.
19. Aristoxenus
20. Plutarch
21. Diogenes Laertius
22. Athenaeus
23. Herodicus
24. Aelianus
25. Sophroniscus
26. در این مورد مقاله ی Who was Cocrates از کتاب SOCRATES Critical از انتشاراتی Routledge جلد اول صفحه ی 57 اثر C.J. de Vogel را ببینید (مرجع پنج).
27. Xenophon
28. مرجع صفحه ی پنج.
29. کتاب ابرها clauds اثر Aristophans طنزپرداز و نمایشنامه نویس یونانی در حدود سال 423 پیش از میلاد نوشته شده و در آن سقراط به ریشخند گرفته شده است (مرجع شش).
30. Ameipsias
31. بریتانیکا Cd در زیر مدخل سقراط (مرجع هفت) این تعبیر را انتخاب کرده است. ووگل هم در مقاله ی اشاره شده یعنی مرجع پنج بر این باور است. به هر حال آنچه از کتاب خاطرات گزنوفون بر می آید سقراط خیلی پیش از سفرهای طولانی جنگی گزنوفون در آتن شهرت داشته است.
32. مرجع هفت. همچنین در این مورد صفحه ی 6 از متن ترجمه ی Memorabilia را در مرجع شماره ی دو ببینید. بریتانیکا می نویسد دست کم در 405- 406 به این سمت برگزیده شد.
33. Thirty Tyrants
34. Dilon
35. Erginusae
36. مرجع هفت.
37. Thrasyllos
38. Arasinides
39. مرجع دو صفحه ی 7-6.
40. مرجع شماره ی دو صفحه 19.
41. رساله ی لیزیس Lysis (دوستی) از مجموعه آثار افلاطون (مرجع هشت) را ببینید.
42. Euclides
43. theaetetus
44. Terpsion
45. تاریخ فلسفه یونان، افلاطون، تألیف دابلیو. کی. سی. گوتری W.K.C. Gutherie جلد چهار چاپ دانشگاه کامبریج صفحه ی 15.
46. بریتانیکا Cd مدخل گزنوفون.
47. مرجع هفت مدخل Xenophon.
48. مرجع دو صفحه 10.
49. این که سقراط شاگرد مستقیم پارمنیدس بوده یا تنها او را در جوانی دیده است ولی نه در سنی که بتواند از وی چیزی بیاموزد، بلکه از شاگرد پارمنیدس چیزهایی درباره ی آرای او آموخته است موضوعی است که افلاطون موجب شبهاتی در این مورد گردیده است. همین مسأله مبدأ پیدایش بدبینی درباره ی ادعاهای تاریخی افلاطون هم هست. در این مورد مرجع یک در همان صفحه ی 275 تحلیل تاریخی دقیقی ارائه داده است. در مجموع به نظر اینجانب سقراط برداشت دقیق و قابل تأملی از پارمنیدس داشته است که بحث از عهده این مقاله بیرون است.
50. به نظر اینجانب گفته های ارسطو در متافیزیک فصل دوم از کتاب آلفای بزرگ تحت عنوان ماهیت فلسفه این نکته نظر سقراط را به بهترین وجهی نشان می دهد. سقراط با نفی عالم بودن شاعران که می توانستند یک شبه و با شعری کسی را به حکومت برسانند، زیرا عقیده بر این بود که شاعرانی مانند پیندار از خدایان الهام می گیرند، خلعت حکیم بودن را از شاعران گرفته به اندیشمندان، که نظام مند و مبتنی بر تعاریف دقیق و توجه به مبادی اولی می اندیشند، می بخشید. زیرا این حکما حکام هستند و برترند. «زیرا حکیم نباید فرمان ببرد بلکه باید فرمان بدهد، و نباید از دیگری اطاعت کند بلکه آن که از حیث حکمت در مرتبه فروتر است باید به اطاعت او گردن نهد» نه تنها این فراز بلکه همه ی فصل دوم متافیزیک شاهد ما درباره ی نظریه ی سقراط در حکومت و حکمت است. متافیزیک ترجمه آقای محمد حسن لطفی (مرجع نه).
51. Common sense
52. این عبارت که در فارسی به حس مشترک برگردانده شده است معنا را تغییر می دهد و مفهوم مشترک به معنای متداول آن یعنی عقل سلیم نزدیک تر است.
53. مرجع هشت، رساله آپولوژی نقل به اختصار و تلخیص.
54. مرجع شما دو، صفحه 7.
55. مرجع هفت ذیل مداخل سقراط.
56. رساله ی منون از افلاطون که در آن مخاطب سقراط قرار می گیرد تا سقراط به او نشان دهد که از پیش به ریاضیات آگاه بوده و تنها کافی است در مسیری منطقی و درست پیش برود.
57. کامبریج کامپیانیون درباره افلاطون صفحه ی 53 مقاله ی Plato: the intellectual background از T. H. IRWIN
58. William Arrowsmith
59. Srepsiades
60. ترجمه ی انگلیسی ابرها از ویلیام ارواسمیت صفحه ی 141، یادداشت 35.
61. Eudoxos
62. سی. جی. ووگل، مرجع پنج.

منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو